سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادری با بدکاران، از بزرگ ترین حماقت هاست. [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :111
بازدید دیروز :350
کل بازدید :2097453
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/2
3:47 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

چند سالی در نزدشان زانو ادب زمین زدیم، ولی چون دل هایمان زنگار بسته بود و زمینی شوره زار و عزاز و عرف داشتیم، هیچ بارانی از اشک شوق و اشتیاق و فراق ایشان بر آن ننشست و هیچ گیاهی در آن سبز نشد و نرویید. این گونه شد که سال هایمان به حسرت گذشت و انگشت ندامت به دندان طمع گزیدیم و چیزی را خواستیم که بیرون از دایره وقوفی ما بود و این گونه شد که از حد لایقف به حد یقف در دایره نزول و صعود چون خری در گل ماندیم. مگر نه این است که از هزاران مرغ تنها سی مرغ به مقصد رسیدند و چون در خود نگریستند تنها سیمرغ را دیدند. پس چه انتظاری از ماست تا به مقام وحدت وجودی حقیقی دست یابیم درحالی که هنوز در اندیشه و پندار سی مرغ هستیم و از فنای و وحدت حقیقی جز هوس زودگذر چیزی نمی دانیم و نمی جوییم که این یا به نام است یا نان.

هر گاه در درس به سکوت می نشست گمانمان آن بود که مطلب را فراموش کرده است ولی چون می نگریم می بینیم که در سیر ملکوتش، حضور حاضران را به حضور حاضری دیگر پیشکش کرده و به محضری دیگر رفته و به مرگ اختیاری جان ازتن بر آورده و به فنای ذات زانوی تلمذ به ساحت " و علم  آدم الاسماء‌ کلها " زده است. اکنون چنان خواسته است که همه حضرات را حاضر باشد. پس در مدرس فاطمیه بود و شاگردان پروانه وار به دورش حلقه بسته بودند ولی او هیجده هزار و یا بیست و چهار هزار عالم و یا بی نهایت عوالم را سیر می کرد و تنها چشمانش در حدقه ای می گردید و حضورش را در حلقه می نمایند.

شاید در غربت غریب کسی بود تا کشف های پس پرده مرگ اختیاری اش را بگوید ولی چه کسی می توانست تاب این همه را داشته باشد و خوشه ای از بی نهایت بر گیرد؟ آیا جز صمت و سکوت وی را چاره ای بود. اگر سخن می گفت متهم به جنون و دیوانگی بود و اگر نگوید متهم به کتوم و کتمان و یا بدتر از آن به بخل می شد.

کسی به خشونت متعرض وی می شود و را به دکان داری متهم می سازد و این که پروانه ها گرد می آورد تا شمع نماید و عرفان را تابلوی دکان خان کند و چه دانست آن متعرض که این پروانه ها به نوری گرد آمدند هر چند که توان تن به آتش زدن ندارند و تنها مدعیان این ره هستند که زمانه بر نمی تابد حتی سخن از عالمان عمل را چه رسد که برتابد عمل بر این سوختن و ساختن را؟

بی گمان او مستاجر تن بود چنان که در خانه استیجاری حضرتش می نشست. زمانی تنی را به اجرتی به حکم دایره نزول خرید تا جانش را بر رهواری سوار سازد و پر پرواز را دریابد. تن رنجورتر از آن بود که جانش را برتابد. این گونه بود که جز استخوانی نبود و هر دم فرو می نشست از بزرگی و عظمت جان که به نفخ الهی در وی دمیده شده بود. هر آن چه را می دانست به تن بار می کرد تا جان را عروج دیگری فراهم آید و دایره انا لله وانا الیه راجعون را به مرگ اختیاری کامل کند و فنای ذات و لقاء‌ الهی را پیش از آن که فنای مرگ اجلی در بر گیرد فراهم آورد.

بر این باور بود که هر دانشی به عملی به بار می نشنید و با هر عملی علم زاده می شود. این گونه است که علم اجمالی به عملی علم تفصیلی می شود و دانش حصولی به کاری دانش حضوری می گردد و علم برون علم شهود و درون می شود و پرهای پرواز شاهین آسمانی استواری می یابد.

شاهد بزم عشق هر چند که بر آستانه ساقی نشسته بود ولی در نرد عشق باخت و شاهدبازاری شد که آسمان به فقدان زمینان بر او گریست و هوای به عروجش بر آشفت. آن گاه که آهنگ کوچ زدند زمین در آشوب شد و آسمان به زمین آمد و فرشتگان آسمان را از انبوهشان چنان پر کردند که شهر سیاه پوش شد. ابر به اضطراب آمد و خاک به آسمان پاشید و آسمان به زمین فرو افتاد تا این غم را برای زمینان سوگوارانه آسان سازند و دگرگونی شگرفی را اخبار کنند. تنها شاهدانی از غیب بودند که درک معنا کردند و جان سوختند.


88/2/30::: 10:41 ع
نظر()